و گسل از همین جاده شروع شد...
که هذیان واژه های مرا تا مرز جنون برد
و شانه های مرا در اضطراب خاموشی لرزاند
نگرانم
مثل خانه ی متروکی
که با صدای پای هرانسانی فرو می ریزد
نگران، هم چون امام زاده ای
دل خوش به هدایت مجانین
نگرانم
برای خودم
برای تو
وبرای خاطرات مشترکمان
که برف را تجربه نکرد.
کوثر فرهادی